27) شيخ القميين محمد بن صفار از محمد بن عبدالجبار از عبدالله حجال از ابي عبدالله مکي حذاء از سواده بن علي از بعضي رجالش نقل کرده است که گفته: اميرالمومنين عليه السلام به حادث اعور که نزد حضرت بود فرمودند: آيا ميي بيني آنچه را من مي بينم؟ عرض داشت: چطور ببينم آنچه را شما مي بينيد و حال آنکه خداي متعال براي شما نوري قرار داده و چيزي عطا فرموده که به هيچ احدي عطا نفرموده است؟
حضرت فرمودند: اين فلاني (ابوبکر) است بر دري از درهاي آتش قرار دارد و مي گويد: اي اباالحسن مرا ببخش. خداوند او را نيامرزد. گويد: حضرت کمي مکث کرده و سپس فرمودند: اي حارث آيا مي بيني آنچه را من مي بينم؟ عرضه داشتم: چطور ببينم آنچه را شما مي بينيد حال آنکه خدا متعال براي شما نوري قرار داده و چيزي عطا فرموده که به هيچ احدي عطا نفرموده است. حضرت فرمودند: اين فلاني (عمر) است بر دري از درهاي آتش و مي گويد: اي اباالحسن مرا ببخش. خدا او را نيامرزد. (بحارالانوار 40/285 به نقل از بصائرالدرجات)
28) حضرت سلمان رحمه الله گويد که اميرالمومنين عليه السلام به من فرمودند: اي سلمان! آيا دوست داري کسي را که (در دنيا) با تو معاشرت داشت نشانت دهم؟ عرض کردم: آري. حضرت لبهايش را تکان دادند. ديدم ملائکه غلاظ و شداد (ملائکه عذاب) شخصي را آوردند که بر گردن او زنجيرها آهنين بود. و آتش از بيني و دهان او تا آنجا که چشم من مي ديد به طرف به آسمان مي رفت. و دود آن خلق را فرا گرفته بود. و ملائکه اي که پشت سر او بودند و او را مي زدند تا راه رود و زبانش از شدت عطش از پشت بيرون آمده بود. تا نزديک به ما شد, حضرت به من فرمودند: آيا او را مي شناسي ؟ آنگاه من نظر کردم. ديدم او فلاني (عمر) است.
او گفت: اي اميرمومنان به دادم برس من تشنه ام و عذاب مي شوم. اميرالمومنين عليه السلام امر فرمودند: عذاب او را بيشتر کنيد, ديدم زنجيرها بيشتر شد و ملائکه و آتش هم بيشتر شدند و او را با ذلت و خواري گرفتند. آنگاه حضرت فرمودند: اي سلمان! اين فلاني است. اين احوال اوست و همانا از اول مرگش تا امروز روزي نيست مگر اينکه ملائکه او را نزد من مي آورند و من به آنها مي گويم: عذابش را بيشتر کنيد, پس عذاب بر او بيشتر ميشود تا روز قيامت. (لئالي الاخبار 5/49)