آب دریا را اگر نتوان کشید ...
پس به قدر تشنگی باید چشید...
(عکس از خودم - مشهد اردهال - 89)
اذان ظهر را گفته بودن، برای نماز راهی مسجد شد ...
درصف های آخر یه گوشه جا پیدا کرد و نشست، اقامه گفتند و نماز ظهر را قامت بستند
سلام را که مکبر اعلام کرد مشغول مصافحه با اطرافیان بود که مردی لاغر اندام رفت جلوی صفوف
شروع کرد به صحبت که پسرش عمل کرده و در بیمارستان بستری است و خرج عملش 3 میلیون تومان شده ... گفت هزینه ها را دادم یک مقدار را هم بخشیده اند و الان 3 روز است برای 50 هزار تومان مانده ام که بچه ام را مرخص کنند تا بریم شهرستان خودمون...
به فکر فرو رفت دلش میخواست کمکی کند، مرد برگشت و در صفوف نماز نشست
نماز دوم هم تمام شد چشمش مرد را دنبال میکرد ...
آهسته رفت و کنار جا مهری نزدیک درب مسجد نشست.
چند بار حرفش را با خودش تکرار کرد و به سمت مرد حرکت کرد، اما بدون ااینکه چیزی بگوید از جلوی مرد عبور کرد...
بیرون درب ایستاد و به مرد خیره شد
چند دقیقه بعد که مسجد خلوت تر شده بود باز به سمت مرد حرکت کرد و کنار او نشست.. یکی دو نفر به مرد نزدیک شدند و مبالغی در حد هزار تومان و پانصد تومان را در مشت مرد گذاشتند و رفتند ...
آهسته سر صحبت را باز کرد : مشکل فرزندتون چیه؟
- دستش شکسته
- بیا با هم برویم بیمارستان ان شاالله حل می شود.
مرد گفت که بدهی باقیمانده 100 هزارتومان بوده که پیش نماز مسجد گفته پنجاه هزار تومان ان را برایش درست میکند و الان منتظر است تا حاج آقا از تعقیبات نماز فارق شود...
گفت پس من بیرون منتظرم تا شما بیایی و با هم برویم بیمارستان
آمد جلوی درب مسجد ایستاد
چند دقیقه بعد مرد نگران بیرون آمد و نگاهی کرد، انگار نگران بود که رفته باشد، خیالش که راحت شد گفت : الان می آیم و به داخل مسجد رفت ...
همراه با یکی دیگر از نمازگذاران و پیش نماز از مسجد خارج شد آن نمازگزار هم میخواست به بیمارستان برود و مشکل مرد را حل کند
نگران شد که عقب بماند، فورا جلو رفت و با لبخند موضوع را مطرح کرد و هر سه نفر با نامه پیش نماز راهی بیمارستان شدند.
پس از پیگیری و بررسی مشخص شد که بعد از همه ی بخشش ها و تخفیف ها هنوز 100 هزارتومان دیگر باید بپردازد.
دو نفری مبلغ را پرداختند، خانم حسابدار گفت شما رسید را میخواهید؟ به سمت نمازگزار دیگر برگشت و سوال کرد که جواب او هم منفی بود جواب را به مسئول صندوق منتقل کرد، گفت: پس روی قبض می نویسم که این مبلغ را شما پرداخت کرده اید، تا مشخص باشد.
از پشت شیشه نگاهی به او کرد و گفت : نیازی نیست قبضش را به خودش بدهید، هزینه را خودش پرداخت کرده، آن خانم با کمی تعجب نگاهی کرد و لبخندی زد و پس از مکث کوتاهی کارش را ادامه داد.
قبض را به مرد داد و گفت : مواظب پسرت باش، ان شاالله زودتر خوب می شود.
مرد به خودش می پیچید و انگار بجز تشکر چیز دیگری میخواست بگوید. نگران هزینه راه بود که تا کرج باید بروید آن نمازگزار سریع یک پنج هزارتومانی در دست مرد گذاشت
با خودش فکر کرد که کم است یکی هم او داد...
از بیمارستان خارج شدند و با هم خدا حافظی کردند و رفتند
راضی بود و لبخندش نمایان
رفت ...
شب یکی از دوستان قدیمی با او تماس گرفت و بعد از حال و احوال ناگهان گفت: تو میخواستی که من آن دنیا مدیون تو باشم؟ این چه کاری بود؟ چرا یادآوری نکردی؟
جا خورده بود و گیج شد، سوال کرد که موضوع چیست؟
آن دوست گفت: در جابجایی در سررسیدی قدیمی نوشته ای پیدا کردم که من به شما بدهکارم!
تعجبش بیشتر شد گفت: بعید میدانم! اگر هم بدهکار بوده ای حتما پرداخت کرده ای من اصلا یادم نیست
دوستش گفت: نه من بیش از 70% مطمئنم که بدهکارم شماره حسابت را بده تا واریز کنم
سوال کرد حالا چقدر هست این مبلغ؟
جواب داد : پنجاه و پنج هزارتومان، البته نمیدانم چرا فکر میکنم برای وام بوده اما اگر 4 قسط داده بودم باید 50 هزارتومان باشه نمیدانم چرا 55 است ولی خب نوشته ام ....
دیگر دلایل را نمیشنید و فقط به یک چیز فکر میکرد ....
سلام بر مشتریای گل آبدارخانه ی تار عنکبوت بسته!
اول یه خبر بدم که طی یک حرکت انقلابی! تصمیم گرفتیم دکوراسیون آبدارخانه را بریزیم به هم!
آبدارچی دوم! شدیدا داره تلاش میکنه تا فعلا یه تغییر درست و حسابی ایجاد کنه که خب به زودی خودتون می بینید!
یه صحبت هایی هم شده که احتمالا یه آبدارچی جدید هم استخدام کنیم بلکه هم چند تا!
حالا بریم سر اصل مطلب!
میخوام یه توصیه بهتون بکنم که زندگی خوبتون بهتر هم بشه
توصیه های ما زنونه مردونه داره و بعضیاش هم درهمه!
این یکی برای خانمای گرامیه
لازمه که بگم این روش همین امشب تست شده و تاثیر فوق العاده ای داره!
مواد لازم :
1- مقداری آب لیمو (اگر لیمو ترش تازه باشه بهتره)
2- شکر (به میزان لازم)
3- لیوان و قاشق
4- یخ (به میزان لازم)
5- یک عدد همسر خسته! (مجرد ها میتونن از یک عدد پدر خسته استفاده کنن!!)
6- یک عدد حمام داغ!
خب روش کار رو مختصر و مفید میگم!
وقتی همسر گرامی خسته و کوفته از سر کار اومده و میره تا یه دوش آب گرم بگیره شما بلافاصله دست بکار بشید و یک لیوان شربط آبلیمو با یخ فراوان! درست کنید البته در تواریخ نوشته اند که آب انار هم با یخ خیلی جواب میده !
بعد تشریف ببرید پشت در حمام و شربت خنک رو از لای در به همسر گرامی تعارف کنید
(یعنی اگر تا حالا اثر آب انار یا شربت تگری در لابلای بخار حمام رو تست نکردید زودتر دست به کار بشید !)
یادتون نره بعد که همسرتون از حمام بیرون اومد و اخلاقش کلی فرق کرده بود آبدارخانه ما رو هم دعا کنید!!
سلام بر یاران همراه
این لحظه را به خاطر بسپارید!!
نخواستید هم نسپارید!
تصمیم گرفتم ییهو آبدارخانه را متحول کنم و یه جورایی برگردم به همان آبدارخانه ی قدیم
ان شاالله با یاری شما و راهنمایی هایتان صا ایران می شویم! (قدیمی ها میدانند! هر روز بهتر از دیروز! دینگ دینگ!)
اول ماجرای من و مترو را تعریف کنم بعد برگردم سر ماجرای تحول!
امروز که طبق معمول سوار مترو شدیم تا برگردیم خونه مثل هر روز دست فروش ها میومدند و میرفتن !
اما امروز تعداد بیشتریشون رو همزمان رویت کردم و جالب هم بود
اول یکی اومد : کفی کفش ضد بو ضد عرق دونه 500 ! مسواک اورال بی هم دارم دونه 1000!
با 500 تومن کفشت نرم میشه، ببین اگر ارزش داره بخر ....
پشت سرش یکی اومد که یه مقدار از نظر جسمی مشکل داشت: سی دی چهارتا 1000! دو تا هزار مغازه را نخر 4 تا هزار! بهترین سی دی !
همزمان یکی از اونطرف اومد باطری 3 تا 1000، قلمی، نیم قلمی ، کسی باطری نخواست؟!
اینم رد شد یه پسر نوجوون حدود 12-14 سال از اونطرف اومد: چراغ مطالعه جدید گیره دار قابل تنظیم .... داشت توضیح میداد که یهو موبایلش زنگ زد!
یه گوشی خفن از جیبش در آورد و توضیح داد که : من دارم میرسم ایستگاه سبلان! بعدم گوشی رو گذاشت جیبش و راه افتاد : چراغ مطالعه جدید ....
هنوز داشتم به گوشی موبایلش فکر میکردم که یکی دیگه اومد: چاقو 4 تا با یه قیچی و تخته و ... 4500 کسی بخواد چهار هزارتومن هم میدم ! (یکی دو روز پیش داد میزد چهارهزار تومن!) از مغازه نخر 10 -11 تومن ما اینا رو از مرز بانه میاریم قیمتش مناسبه
از جلو ما رد شد رفت کوپه بعدی دو تا خانم اونجا نشسته بودن، جلو اونا ایستاد و شروع کرد: چاقو چهارتا 5 تومن! قیچی هم داره تخته هم داره ... 4.5 هم میدم!
بازاری بود! همه اینا رو یکجا ندیده بودم تا حالا!
-------------------------------------------
خب برگردیم سر تغییر و تحولات ! هر چند خودش یک یاددشات جداگانه میطلبه
قصد دارم دوباره مثل قدیما دست به کیبرد بشم! دو سه تا موضوع هم فعلا آماده کردم (با الهام از چایی لیمو های شماره دار کمک آبدارچی! ) یکیش همین ماجراهای من و مترو!
یکی دیگه هم ان شاالله : توصیه های یک آبدارچی برای بهتر زیستن!
اینا رو سریالی می نویسم و البته مطالب دیگر هم هست و صد البته آبدارچی دوم! (مگه ما چیمون از نظام کمتره! درجه هم میدیم اصن!) کمک خواهند کرد
منتظر حضور گرمتان پای سماور و نظرات دلچسبتان هستم :)