1
امروز دعوتمان کردند به برنامه "گپ نت" در رادیو ایران صدا
یکی از نکات جالب موضوع برنامه بود :)
آقای شادبهر اول که زنگ زد گفت به بررسی نماد های شیطان پرستی و اینا می پردازیم (تو دلم گفتم خب من که سر رشته ای ندارم!) بعد که دوستان دیگه تماس گرفتند و من موضوع رو سوال کردم گفتند که مباحث ظهور و نقش وبلاگ ها !
امروز که به استودیو رسیدم قبل از اینکه بریم داخل گفتند: اخلاق وبلاگ نویسی!!
خب در نتیجه من مجبور شدم خالی بندیها را فی البداهه آماده سازی و جمع بندی کنم !
اما در کل برنامه ی خوبی بود از چند جهت
یکی اینکه بنده قبلا کار تلویزیونی و اینترنتی کرده بودم اما اولین حضور من در استودیو رادیویی بود
یکی اینکه مروری بر خاطرات هیئت شد و یادی هم از مرحوم دکتر جوشن کردیم
و ... (بقیه اش رو الان نمیگم!)
یکی از نکات ویژه ی این برنامه راننده عزیزی بود که بنده را به سازمان رساند!
آقا رضا در حالی که فقط از دست چپ (حتی برای تعویض دنده!) استفاده میکرد خیابان های ورود ممنوع را بهتر از اتوبان ها بلد بود! و تا جایی که توانست از آنها استفاده کرد که یه وقت مدیون نشویم! خلاصه صفایی کردیم تا سازمان!
2
اتفاقات امروز باعث شد بگم :
یادش بخیر جوونی هامون !
گاهی چقدر زود اعتماد میکنی ....
گاهی چقدر دیر میفهمی که اشتباه کرده ای ...
گاهی ...... هیچ وقت.
تنها کسی که با من درست رفتار می کند خیاطم است
که هر بار که مرا می بیند، اندازه های جدیدم را می گیرد؛
بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
- منبع ش را نمیدانم.
- قند نداریم! تلخ میل شود.
مدتی است که فراز و نشیب های زیادی داشته ام
برخی از دوستان باور نمیکنند که من دیگه اون آدم سابق نیستم ....
برخی هم باور نمیکنند که من سابقا آدم بوده ام! و کلا نقش مگس* را بازی میکنند ....
برخی از دوستان هم که اصلا نیستند که بخواهند باور کنند چیزی را یا نکنند ....
برخی هم که .....
البته در این میان چند دوست بسیار خوب هم بوده اند که در حد امکان جویای حال این حقیر بوده و سعی در دادن روحیه و کمک داشته اند که من همیشه دعاگویشان هستم ...
مدت ها بود که ننوشته بودم و مدت های بیشتری بود که اینگونه ننوشته بودم ....
در یکی دو سال گذشته اتفاقات بسیاری برای من افتاد که خیلی هاش رو خیلی ها خبر ندارند ....
اوج این اتفاقات تو هفته گذشته بود ...
همسرم برای یک دوره آموزشی رفت مشهد
محل کار من تغییر کرد (تحویل کار قبلی و شروع کار جدید فشار مضاعفی را ایجاد کرد)
پدرم یک جراحی داشت و بخاطر قلبش (که قبلا عمل کرده بود) در سی سی یو بستری شد ... البته الان منزل هستند و شکر خدا بهترن
پدر بزرگ پسرخاله ام فوت کرد...
پدر همسر برادرم فوت کرد ...
از بهشت زهرا رفتم فرودگاه پدر و مادر همسرم را بدرقه کردم برای سفر عمره ...
و بالاخره پنج شنبه شب خسته و کوفته رسیدم خونه (3 بار پشت فرمون چشمام بسته شد! خدا رو شکر تصادف نکردم)
زهی خیال باطل که استراحت کنم :(
تن محمد احسان پر از دون دون های قرمز بود ... آبله مرغون
دو سه تا اتفاق کوچیک هم این وسط افتاد که شدیدا ذهن و روحم رو مشغول کرده و داره اذیت میکنه ....
الانم منتظر اتفاقات جدید تر هستم ! چون بعید میدونم تموم بشه
تنها دلخوشیم به کار جدید است که امیدوارم مشکلی پیش نیاد و قرار داد بسته بشه ... احساس میکنم که محیط و شرایط این کار میتونه باعث کمی تغییرات مثبت برام بشه ..
دعا کنید که مشکلی پیش نیاد ...
----
خب به اندازه کافی غر زدم! البته به مقدارش رو هم نمیشه گفت!
بگذاریم و بگذریم .
* نقش مگس این است که فقط آلودگی ها را پیدا کند و بنشیند روش !
حالا بعضی دوستان علاوه بر این کار آن را با آب و تاب و تزئینات اضافی برای دیگران هم گفته اند ....
پ ن : شاید یکبار دیگر برای آخرین بار بساط آبدارخانه را جمع کنم پس هر چی ته دلتون مونده بگید .....