الان قد یه دنیا خوشحالم!
یه عزیزی که یکسال بود ازش بیخبر بودم یهو جلوم ظاهر شد!
کلی ذوق کردم
تازه یه خبری هم بهم داد که دیگه الان دارم ذوق مرگ میشم!
ان شاالله همگی شاد باشید
قدیم تر ها که حس و حال نوشت بود!
تمام کامنت های بی نام و نشانه را حذف میکردم ...
آدمی که به هر دلیلی خودش رو معرفی نمیکنه نوشته و نظرش ارزش خوندن نداره
حالا چه انتقاد باشه چه پیشنهاد !
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
فکر کن !
تو اوج خستگی ...
با کلی گرفتاری کاری ....
با مریض احوالی ....
برای یه نقر که مثل خواهرت دوستش داری وقت بذاری ...
درست وقتی که کار داره به یه جاهایی میرسه ...
بیاد بهت بگه این کر رو برام بکنی هزینه اش رو به حسابت واریز میکنم!
بعدم شاکی بشه که چرا اینقدر طولش دادی و باز بگه : من که گفتم هزینه اش رو میدم :(
چه حالی میشه؟
من بد ترم :(
امروز تو نمایشگاه با سید یونس و جنابالی و چند نفر دیگه گپ و گفت داشتیم
اولش بگو بخند بود
بعد یهو نمیدونم چی شد من جدی شدم و درد دلم تازه شد :(
بعد سرشون رو درد آوردم ! بیچاره ها روشون هم نمیشد بگن بسه! آخر چراغا نمایشگاه رو خاموش کردن مجبور شدیم پاشیم بریم!
اما بحث!
اول به این نتیجه رسیدیم ! (شایدم رسیدم!) که این کارایی که میکنیم و هی اسمش رو عوض میکنیم ! خصوصا این همایش ها و چیزایی که به اسم وبلاگ نویس ها برگزار میشه و تهش چیزی در نمیاد ! هیچ فایده ای نداره!
بعد به این نتیجه رسیدیم که خب نمیشه دست رو دست گذاشت و کاری هم نکرد ....
بعد تر به این نتیجه رسیدیم که خب باید مثل آدم کار کنیم .....
بعد هم دیدیم که نمیشود مگر با عشق ....
و اما عشق .....
مختصر نوشتم مفید بودن و نبودنش رو نمیدونم!