مدتی است که فراز و نشیب های زیادی داشته ام
برخی از دوستان باور نمیکنند که من دیگه اون آدم سابق نیستم ....
برخی هم باور نمیکنند که من سابقا آدم بوده ام! و کلا نقش مگس* را بازی میکنند ....
برخی از دوستان هم که اصلا نیستند که بخواهند باور کنند چیزی را یا نکنند ....
برخی هم که .....
البته در این میان چند دوست بسیار خوب هم بوده اند که در حد امکان جویای حال این حقیر بوده و سعی در دادن روحیه و کمک داشته اند که من همیشه دعاگویشان هستم ...
مدت ها بود که ننوشته بودم و مدت های بیشتری بود که اینگونه ننوشته بودم ....
در یکی دو سال گذشته اتفاقات بسیاری برای من افتاد که خیلی هاش رو خیلی ها خبر ندارند ....
اوج این اتفاقات تو هفته گذشته بود ...
همسرم برای یک دوره آموزشی رفت مشهد
محل کار من تغییر کرد (تحویل کار قبلی و شروع کار جدید فشار مضاعفی را ایجاد کرد)
پدرم یک جراحی داشت و بخاطر قلبش (که قبلا عمل کرده بود) در سی سی یو بستری شد ... البته الان منزل هستند و شکر خدا بهترن
پدر بزرگ پسرخاله ام فوت کرد...
پدر همسر برادرم فوت کرد ...
از بهشت زهرا رفتم فرودگاه پدر و مادر همسرم را بدرقه کردم برای سفر عمره ...
و بالاخره پنج شنبه شب خسته و کوفته رسیدم خونه (3 بار پشت فرمون چشمام بسته شد! خدا رو شکر تصادف نکردم)
زهی خیال باطل که استراحت کنم :(
تن محمد احسان پر از دون دون های قرمز بود ... آبله مرغون
دو سه تا اتفاق کوچیک هم این وسط افتاد که شدیدا ذهن و روحم رو مشغول کرده و داره اذیت میکنه ....
الانم منتظر اتفاقات جدید تر هستم ! چون بعید میدونم تموم بشه
تنها دلخوشیم به کار جدید است که امیدوارم مشکلی پیش نیاد و قرار داد بسته بشه ... احساس میکنم که محیط و شرایط این کار میتونه باعث کمی تغییرات مثبت برام بشه ..
دعا کنید که مشکلی پیش نیاد ...
----
خب به اندازه کافی غر زدم! البته به مقدارش رو هم نمیشه گفت!
بگذاریم و بگذریم .
* نقش مگس این است که فقط آلودگی ها را پیدا کند و بنشیند روش !
حالا بعضی دوستان علاوه بر این کار آن را با آب و تاب و تزئینات اضافی برای دیگران هم گفته اند ....
پ ن : شاید یکبار دیگر برای آخرین بار بساط آبدارخانه را جمع کنم پس هر چی ته دلتون مونده بگید .....