فکر میکردم باید یک چیزهایی حالیت باشد که یک اتفاق هایی بیفتد؛
بعد درست همین حالا که هیچ چیز[هیچ چیز یعنی همان یک ذره ای که قبلا بود هم -در حد توهم حتی- دیگر نیست] حالیم نیست، دارد یک اتفاق هایی میفتد..
دارد میبردم نجف.
- حلال کنید..
- حیرانی م آرزوست..
- ..که هر که رفته از این ره دگر نمی آید؟!