دیروز از هرچه بود گذشتیم ....
و امروز از هرچه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم ....
و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم....
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان میداد ...
و اینجا ایمانمان بو میدهد!
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم ،
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم ...
سردار شهید شوشتری
مشهد که بودم صبح زود رفتم بنیاد شهید تا با کارت ایثارگری یکی از بستگان غذای حضرتی بگیرم ....
نفر 41 بودم ..
دیدم نفرات قبلی در مورد تعداد سوال میکنن و مسئولش هم جواب داد که هر کارت یک غذا
... با خودم فکر کردم که یه دلیل و برهانی بیارم و از کمالات خودمون تعریف کنم شاید بتونم 2 تا غذا بگیرم که به 6 نفرمون برسه!
خلاصه بحث تعداد بین افراد قبل ما و مسئول جاری بود و هر کسی یه چیزی میگفت تا ....
یه پیرزنی (بهتره بگم شیرزن) همونطور که به عصاش تکیه کرده بود گفت:
من 4 تا شهید دادم .....
بعد هم رفت جلو و سهمیه یک غذای حضرتی (در سال) اش را گرفت و رفت ...
ساکت شدم
بدون یک کلمه حرف کارت را دادم و حواله ی یک غذا را با خجالت گرفتم و زدم بیرون ....
الان غصه میخورم که چرا ازش عکس نگرفتم ..... اما چنان با صلابت ایستاده بود که قدرت تفکر را هم از من گرفت چه برسه به تصمیم و عکس گرفتن ....