بله
شما سرتان شلوغ است ...
ما هم انتظاری نداریم ....
یعنی الان نداریم
قبلن ها داشتیم و دیدیم به مزاجمان نمیسازد
نه اینکه به مزاجمان نمیسازد حتی به مزاجتان هم نمیسازد ....
پس تسامحن فعلا تا اطلاع ثانوی انتظاری نداریم!
(میدانم ... میدانم که تنوین را چطور می نویسند .. اما من که انشای ادبی نمینوسیم ...... دارم حرف دلم را برایت می گویم .....)
خدا را شکر ..... که در این مدت گرفتاری شما متوجه نشدید ..... که مبادا باعث نگرانی یا ناراحتیتان بشوم
همان هایی هم که فهمیدند ناراحتم که چرا !
خب شما سرتان شلوغ است ...... انتظاری هم ندارم
آن موقع که تماسی بود و احوالپرسی و کامنتی! و آفی ! و غیره و ذالک .......... خب حتما سرتان خلوت بوده ........ شاید هم ........ خب همیشه که دنیا یک جور نیست ....... گاهی یک جور دیگر است ............. گاهی چند جور دیگر است .......... گاهی هم اصلا جور در نمیاد!
آبدارخانه و مخلفاتش را دیلیت کردیم! (همان حذف اساسی! با تمام مطالبش) اما ..... کسی نفهمید ......... شاید هم تو فهمیدی اما به روی خودت نیاوردی .......
البته از انصاف نگذریم یک نفر همان موقع از شیراز زنگ زد که البته جواب ندام ! .... چون واقعا نمیتوانستم ...... اما کم کم او هم به نبودنم عادت کرد ....... شاید هم آن موقع سرش خلوت بوده ......
اما خب بعضی ها هم اصلا نفهمیدن ....
خب آدم دلگیر میشه ....... وقتی مدیر محتوایی میخواست ....... هر جور بود پیدام کرد و گفت پنل شما فعال شده ....... یعنی واقعا متوجه نشد که همان وبلاگ حذف شده؟
بعد از مدتها تلفن زنگ زد ........ از دیدن اسمش رو صفحه خوشحال شدم ..... الو؟ سلام ...احوالپرسی .... میشه به فلانی بگید چرا اسم ما تو لیست جشنواره شان نیست؟
دوباره این اتفاق با اسم دیگری تکرار شد ........ میشه فلان وبلاگ رو بدید به ما برای فلان کار؟ .....
قبول ..... انتظاری ندارم ..... یعنی الان دیگه ندارم ....... اما تو باشی دلت نمیگیره ؟ .......... بغضت نمیگیره ؟ .......
اینجا بود که فهمیدم .......... نبودنم هم مثل بودنم است ............... بیفایده .....
نیاز داشتم که شنیده بشم ..... نشدم
نیاز داشتم دیده بشم ....... نشدم
نیاز داشتم راهنمایی بشم .......... نشدم
........... نشدم
........
بعضی هم آمدند و دیدند .... بیتفاوت گذشتند ..... حتی دریغ از یک کامنت و آف و غیره و ذالک با مضمون ملامت آمیز!
و یکسال اینگونه گذشت
و حالا در سالگرد آن دارم می نویسم
خب از ناراحتی و دلتنگی ها گفتم
انصاف نیست نگویم که کسی و کسانی هم با این که هیچ انتظاری از آنها نبود ..... شاید نزدیک هم نبودن ..... اما خیلی کمکم کردن تو این مدت ...... اون موقعی که جسمی و روحی داغون بودم ........... و هیچ کس نمیفهمیدم ............ بعضی اتفاقا خیلی کمکم کرد .... که ازشون ممنونم ..... حتی اگر ندانند ......
به هر حال
شما سرتان شلوغ است ............ و من هم که دیگر هیچ! ندارم ............ اگرم داشته باشم به کار شما نمی آید .....
شاید اینگونه بهتر باشد
شما هم به کارهای مهمتان برسید ....
بالاخره هر داستانی یه جوری تموم میشه ....
اون داستان هم تموم شده ....... شاید هم داستانی دیگر شروع شود ......
اما بعضی چیزها تو این مدت خیلی اذیتم کرد ..... که نوشته نشود بهتر است
نمیخوام دوباره متن رو بخونم ..... اگر غلط داشت یا ببخشید یا تذکر بدید
پ ن 1 : گاهی دلم برای نوشته های قدیمی خودم تنگ میشود ....
پ ن 2 : یه قانون نانوشته میگه اینجا چایی به نوبت دم میشه ... البته من بهش پایبند نیستم .... شاید اینجوری نباشه!
پ ن 3 : شمایی که من رو نمیشناسی از بی معنی بودن نوشته دلگیر نشو! .. مخاطب خاص دارد!
پ ن 4 :اینجا نمینویسم که بخوانی ..... می نویسم که بماند .... شاید یه روز دلم برای امروز هم تنگ شد
پ ن 5 : ییهو دلم برای مشهد تنگ شد .... میدانی کدام مشهد؟ ... اس ام اس زده بودند (چند نفر!!) که الان مشهدم .... اما اون مشهد یه چیز دیگه بود ....
همین!
این مال چند شب پیشه ..... وقتی میخواستم برگردم
اما نشد
دلم نیومد ننوسیمش :
خوشا آن دل که امشب در بر جانانه بر گردد
بـه کــوی آشـنــا از دامــن بـیـگـانه بـرگـردد
دل هر جائیم امـشـب مـقیــم کـوی دلبر شد
مــبـادا دسـت خالی از در این خــانه بر گـردد
به کوی دوست از هر سو هجوم آورده اند اما
خـوشــا آنکس که عـاقل آید و دیـوانه بر گردد
دلم در تیرگی گم گشته ای یــاران چراغی کو
کـه در کــوی حـقـیـقـت از ره افــسانه برگردد
قـفس را بـشکن و آنـگه پـر و بـالم بـده یــارب
که این مرغ اسیر امشب به سوی لانه برگردد
کمند نــاله، دلـبر را به سـویت مـیکشد ای دل
به آهـی احـمـد از منبر سـوی حـنانه بــرگـردد
به نـار عـشق یــار امـشب بـسوزانـیـد میثم را
مــبـادا شـمع روشـن مــاند و پـروانـه بــرگـردد
حاج غلامرضا سازگار