سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آبدارخانه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» زیارت ...

بالاخره ما هم داریم راهی میشویم ....

فردا صبح ان شاالله حرکت میکنیم

البته حرکت که میکنیم لزوما نمیرسیم ....

و چون میرسیم لزوما زائر نمیشویم ....

و چون زائر میشویم لزوما یار نمیشویم ....

و چون ....

با تشکر از خواهر خوبم

 

هرچه از خداحافظی های مرسوم از فامیلی که بعضا سال به سال هم کاری به کار هم نداریم فراری هستم ...

دلم میخواست به تک تک دوستانم زنگ بزنم و خداحافظی کنم

و از هر کدام جمله ای و کلمه ای یادگاری ببرم ...

 

خلاصه کنم : حلالمان کنید .....

نه برای اینکه ممکن است بر نگردیم .... برای اینکه ان شاالله برنگردیم ...

و این با آن حتما توفیر دارد!

اگر قرار باشد (همین) که میرود باز برگردد که خب نرود سنگین تر است!

پس دعا کنید که برنگردم .....

یا حق

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچ! ( سه شنبه 89/11/12 :: ساعت 11:10 عصر )
»» چند نکته !

خب تو این چند روز چند تا نکته جالب نظرم رو جلب کرد!

عجیب تر از همه اینکه میل عجیبی به نوشتن ! خصوصا وبلاگ نویسی دارم!

بعد اینکه بعضی از دوستان بعد مدتها اومدن آبدارخونه ! تنها چیزی که توجهشون رو جلب کرده اینه که ما هم اغتشاشگر شدیم!

انگار نه انگار که پست آخر ما بوی تولد میداد! هیچکی (البته بجز اون بعضیا!) تبریک نگفت! فقط رفتن در مورد بازداشت شدن ما ذوق در کردن از خودشون!

حالا منم که انتظار ندارم سر پیری کسی بیاد تولدت مبارک بگه! نه به جان شما ! اصلا انتظار ندارم! چه کاریه آخه ! لازم نیست خب! تبریک نداره که ! حالا هم که یک هفته گذشته ! ولش کنید اصلا!!!!

بعد اینکه یکی میخواست مطالبی برا من با ایمیل بفرسته! گفت کدوم ایمیل رو زیاد چک میکنی؟! گفتم ایمیل آبدارچی رو! با یه حالتی برگشت گفت: پیشنهاد میکنم اگر خواستی یه جا تدریس کنی ! یه ایمیل دیگه برا خودت درست کن!!!!

البته ریا نشه ! تو دلم گفتم ! آخه پسرجان! من سال 1377 تدریس داشتم(خودمونیم 12 سال گذشته ها!) سال سوم دبیرستان اونم! اون موقع شما جزو شاگردای من بودی! بعدشم من به اندازه ی کافی ایمیل های دیگه دارم! شما خودت گفتی اونی که زیاد چک میکنی بده!

 

خلاصه ! جونم براتون بگه!

من از نوشته های چرند و پرند خودم زیاد تعجب نمیکنم! خب از کوزه همان برون تراود که در اوست!

اما از شما متعجبم که بعد این همه مدت رکود و خاک گرفتگی آبدارخانه و با وجود تار عنکبوت های فراوان ! برا چی چی میاد اینجا؟

نه ! خدایی؟ برا چی؟

------------------

پ ن : فردا ظهر یحتمل حاج آقای سرلک مهمون ما هستن :)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچ! ( چهارشنبه 89/10/22 :: ساعت 9:47 عصر )
»» پیری ....

قدیم تر ها که حس و حالی بود به مناسبت تولد مطلب می نوشتیم

یادش بخیر نوشته بودم : من امشب می میرم ....

بعد تر ها که حس و حالمان کم شد همان مطلب را کپی پیست میکردیم در وبلاگ!

عدد ها را البته تغییر میدادم!

و الان .....

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچ! ( دوشنبه 89/10/20 :: ساعت 10:52 عصر )
»» ما هم اغتشاش گر شدیم!

!

خب بالاخره مامورین زحمت کش نیروی انتظامی ماهیت من رو کشف کردن و ما رو در زمره اغتشاشگران قرار دادن!

داستان از این قرار بود که چند نفر از اعضای یکی از سایت های بازی آنلاین قراری رو با هم گذاشته بودند در پارک ملت!

ما هم رفتیم ببینیم چه خبره !

وقتی من رسیدم دیدم 16- 17 تا از آقایون مشغول صحبت هستند (خدا رو شکر که همه ی جمع مرد بودند وگرنه معلوم نبود الان من کجا هستم!!!)

یهو موتور سوار زحمت کش نیروی انتظامی سر رسید و گفت سریع از پارک برید بیرون!! شما حق ندارید اینجا تجمع کنید !  من یکمی باهاش صحبت کردم که ببینم به چی چی ما گیر داده! اونم یه مقداری از شرکت های هرمی و تجمعاتش برای من تعریف کرد!

کلی زور زدم بهش بگم که شرکت هرمی بده! ما هم کاری بهش نداریم ! گفت من نمیدونم! بیا با مسئولمون صحبت کن !

خلاصه منم که یکمی زیادی اهل بحثم ( به قول افسری که ما رو منتقل کرد کلانتری فکر میکنم تو فرانسه زندگی میکنم ! میخوام با استدلال و منطق صحبت کنم!) رفتم تو مقر این دوستان و با مسئولشون بحث کردم که دور هم جمع شدن چند نفر که یه بازی رو با هم انجام میدن خلاف قوانین است؟

نهایتا با ایشون به این نتیجه رسیدیم که از نظر ایشون! ما مشکوکیم و هر تجمعی از 5 نفر بیشتر در پارک مجوز میخواد!

برگشتیم به بچه ها گفتیم که بریم! گفتن از اونطرف بریم و از در دیگه پارک بریم بیرون ! در مسیر چند تا آلاچیق بود که از قضا تو یکیشون 15-20 تایی دختر و پسر مشغول گپ و گفتگو و بگو بخند بودند !
همین باعث شد دوستان ما هم تصور کنند که در این نقطه پارک دور هم بودم جرم نیست و بخوان ادامه صحبتشون رو که 10-15 دقیقه ای بیشتر نبود اونجا تموم کنند ! اما توقف همانا و رسیدن موتور همانا (که ظاهرا داشته تعقیبمون میکرده و منتظر فرصت) و گرفتن یکی از دوستان به عنوان لیدر! همانا و انتقال ایشان به مقر نیروی انتظامی!!

من که نمیتونستم راحت بذارم برم بیرون برگشتم و دنبالش رفتم و به خواست خودم وارد مقر شدم (تا اینجا فقط قرار بود اون یه نفر رو که نمیدونم چرا از قیافه اش خوششون نیومده بود به عنوان لیدر ببرن!) یکی دیگه از دوستان هم وارد شد

خلاصه بحث و گفتگو شد تا اینکه مسئول محترم گفت : تعهد بدید که دیگه تجمع نمیکنید و دفعه بعد تو پارک ببینمتون پدرتون رو در میارم!!!

یادم اومد که من چند سال پیش تو همون پارک برای بچه ها ایستگاه قصه های قرآنی و نقاشی برگزار میکردم ! همون موقع هم به من گیر دادن که اینطرف حق نداری وایستی! و باید بری اونطرف!(دقیقا زیر آفتاب) و البته خدا رو شکر کار اون موقع به دستبند نرسید!!

بگذریم! برم سر اصل داستان!
من از اون جناب مسئول فقط یه سوال کردم ! که ظاهرا خیلی حرف بدی بود!!! گفتم : من هنوز نفهمیدم جرمم چیه! طبق کدام قانون من باید تعهد بدم که دیگه تو پارک با چند نفر جمع نمیشم و در مورد بازی های رایانه ای حرف نمیزنم! و چرا باید خودم اقرار کنم که کار خلاف کردم؟!!

البته جواب این سوال تا شب برای من روشن شد!!!

این سوال همانا و تماس مسئول محترم با رده های بالا همان و اعلام تجمع غیر قانونی 50-60 نفر آدم مشکوک!!! (فکر کنم آلاچیق بقلی رو هم با ما حساب کردم البته بازم کمتر از 40 تا میشدیم!)

البته در این حین مامور وظیفه شناس که دید من دارم سعی میکنم تلفن بزنم یهو یادش افتاد که باید گوشی منو بگیره ! حمله کرد و با پیچاندن مچ دست موفق شد گوشی رو بگیره! بعدم ما رو تحویل دادن و گفتند که همه رفتن اما اینا مقاومت کردند! (فکر کنم یادشون رفت که خودشون نذاشتن ما بریم!)

رفتیم کلانتری! اونجا هم فرم ها تکمیل شد و کلی توضیح دادیم که بابا بازی رایانه ای آنلاین چی چی هست!

فکر کردم همونجا ختم میشه اما نمیدونم کلی آدمی کلی آدمی که تلفنی پیگیر بودند کیا بودن که ما رو منتقل کردند به پایگاه اطلاعات و امنیت! (عمرن هیچ وقت فکر نمیکردم یه بازی اینترنتی مشکل امنیتی پیدا کنه!)

یه فرمایی دادن ما پر کردیم که ظاهرا برای متهمین اغتشاشات و تجمعات آنچنانی طراحی شده بود ! سوال ها هم نشان میداد نگرانی همه از همینه که کی ما رو خبر کرده و آیا تو خونه ماهواره داریم یا نه!

اونجا هم بازجویی شدیم و نهایتا مسئول محترم که انصافا خوش برخود و منطقی بود متوجه شد که ما برای چی اونجا هستیم اما گفت طبق روال ما باید ضامن بیاریم و مدرک بذاریم و فردا هم بریم دادسرا تا قاضی پرونده را ببندد! (امیدواریم قاضی بدونه بازی آنلاین چیه وگرنه ممکنه حالا حالاها پرونده بسته نشه!)

خلاصه فعلا که زنده ایم اما اگر دیدید فردا پس فردا عکس ما تو روزنامه ها چاپ شد تعجب نکنید!!

لازم میدونم بگم که پرسنل محترم نیروی انتظامی بجز مامور اول که کاملا غیر منطقی برخورد کرد و باعث همه این داستانا شد ! بقیه کاملا محترمانه و منطقی برخورد کردند ولی خب ظاهرا چاره ای نبود جز اینکه ما رو پله پله بفرستن جلو تا دادسرا که خدای نکرده کسی نگه مامور اولی اشتباه کرده!

البته حاشیه های دیگه هم داشت این ماجرا که نه حوصله اش رو دارم بنویسم! نه اینکه شما حوصله میکنید مطلب طولانی رو بخونید!!!

خلاصه ما هم سابقه دار شدیم!!!
و البته فهمیدم که دیگه به مامور پارک نباید حقیقت رو بگیم! چون اگر نفهمه درد سر میشه! باید یه دروغی بگیم که بفهمه! مثلا بگیم ما جمع شدیم در مورد تیم فوتبال صحبت کنبم!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچ! ( جمعه 89/10/10 :: ساعت 11:53 عصر )
»» آجیل .....

وزارت صنایع و معادن در اقدامی جالب در جهت رفاه حال پرسنل خود در شب هفت شهدای کربلا آجیل و هندوانه پخش کرد!!

حالا شما بگو همون شب شب یلدا و چله و اولین شب زمستون و کوفت و زهرمار هم بود ....

خب یزیدیان حق ندارند با همین استدلال هر سال اول محرم جشن سال نوی قمریشون رو بگیرن و خیابان ها رو آذین بندی کنن؟!

به هر حال از مسئولین محترم این وزارتخانه و کلیه سازمان های مشابه که در این شب اقدامات این چنینی انجام داده و دل کارمندان و امام (ع) را شاد کردند تشکر میکنیم!

ریاستتان مستدام!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچ! ( چهارشنبه 89/10/1 :: ساعت 10:33 صبح )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ما همان جماعتیم .....
فروشگاه آنلاین در تلگرام
مداحان میلیونی .....
آقای جوان .... اشتباه کردید
ابزار اطلاع رسانی یا شایعه پراکنی؟
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 48
>> مجموع بازدیدها: 233258
» درباره من

آبدارخانه
مدیر وبلاگ : هیچ![81]
نویسندگان وبلاگ :
مسافر (@)[18]


از آن موقعی که یادم میاد تو آبدارخانه بودیم و پای سماور! ... اما اگر نبود کمک و پیگیری مسافر گرامی شاید الان آبدارخانه ای هم نبود .... برای سومین بار سماوری روشن کردیم و آبدارخانه ای برپا ... تا کی؟ .. خودم هم نمیدانم

» فهرست موضوعی یادداشت ها
چایی[7] . لیمو[6] . شهید[2] . طنز[2] . مشهد[2] . چایی دم نکشیده![2] . غربت[2] . تو![2] . چای[2] . دوست[2] . مادر[2] . محمود . دوستی . دین . رئیس . راه . رسانیک . رضا . رهبر . زیارت . سردرگم . سریال . سفر . سیلی . شلوغ . شناخت . شهادت . چای دوستی . چای کیسه ای . توان . جمهوری . چایی , لیمو . چایی , لیمو , چای لیمو . چایی ، لیمو ، زندگی مدرن! . ... . آشوب . آنلاین . استانی . اسلامی . اغتشاش . افطار . امام . اندوه مدام . ایرانی . باز . تحمل . تلگرام . تنهایی . غصه . غمگین . فحاشی . فرندفید . فرهنگی . فروشگاه . فیلترینگ فیلتر . کار . کرمان . گروه . لبگزه . چایی لیمو . حذف . حل . خواسته . خود . داستان کوتاه . درددل . دلتنگی . منتظر . نار . ندارد! . نقد . همایش . هیئت . وبلاگ . وحدت . وزارت صنایع آجیل یلدا محرم . وصله . یار . کانال . ظهور . عاشورا . عشق . شوشتری . صلابت . ماجراهای من و مترو .
» آرشیو مطالب
مرداد 1388
شهریور 1388
آبان 1388
دی 1388
آذر 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
مرداد 91
آذر 90
دی 91
خرداد 92
تیر 92
بهمن 92
آذر 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب