اللهم العن الجبت و الطاغوت
38) همچنين امام علي عليه السلام خطاب به عمار فرمودند: اي عمار! آيا رسول الله را دوست نداري و از دشمنانش بيزاري نيستي؟ عمار عرض کرد: بلي. فرمود: مرا هم دوست داري و از دشمنم بيزاري؟ عمار عرض کرد: بلي. فرمود: تو را بس اي عمار که از آن دو نفر (عمر و ابابکر) بيزاري جستي و آنان را لعن نمودي. (سليم بن قيس ص921ح67)
39) امام صادق عليه السلام و از پدر بزرگوارشان ع و او از پدر بزرگوارشان امام سجاد ع و او از جد بزرگوارشان اميرالمومنين عليه السلام روايت فرمودند:
خداوند در پشت مغرب شهري دارد به نام جابلقا و در آن هفتاد هزار امت است که همه شان مثل اين امت هستند ولي به اندازه چشم به هم زدني نافرماني نمي کنند. آنان هيچ عملي ندارند و کلامي نمي گويند مگر نفرين بر آن دو (عمر و ابابکر) و بيزاري جستن از آنها و اقرار به ولايت اهل بيت پيامبر ص. (بصائرالدرجات ص490ح1)
40) و از امام رضا عليه السلام نقل شده است که فرمودند: خداوند را پشت اين نطاق (نطاف) آسمان زبرجد سبزي است که به واسطه آن, آسمان سبز مي گردد. گفتم: نطاق (نطاف) چيست؟ فرمود: پرده است, خدا را پشت آن هفتاد هزار عالم است پيش از تعداد جن و انس و تمامي آنان فلاني و فلاني (عمر و ابابکر) را لعنت مي کنند. (مختصر بصائر الدرجات ص12)
امام رضا عليه السلام فرمودند: جانم فدايت! در چه رابطه اينقدر فکر مي کني؟ امام جواد عليه السلام عرضه داشتند: در آن مصائبي که نسبت به مادرم فاطمه سلام الله عليها روا داشته شد. به خدا سوگند آن دو را از قبر بيرون مي آورم و آتش مي زنم پس خاکستر آن ها را بر باد داده يا به دريا مي ريزم. پس امام رضا عليه السلام آن حضرت را نزديک به خود نمود و بين دو چشمش را بوسه زد و فرمود: تو لايق امامت هستي. (دلائل الامامة ص212)
36) امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامي که حضرت قائم عج ظهور فرمايد آن دو (عمر و ابوبکر) را لعنت نموده و از آنها برائت مي جويد. (بحارالانوار 52/386 ح201)
29) اميرالمومنين عليه السلام به جابر بن عبدالله انصاري فرمودند: اي جابر! برهوت بر من نمودار شد و شينبويه و حبتر (ابابکر و عمر) را ديدم که در تابوتي در برهوت عذاب مي شوند. پس مرا صدا زدند: اي اباالحسن ! اي اميرالمومنين ! ما را به دنيا برگردان اقرار به فضل و ولايت تو مي کنيم. من گفتم: نه به خدا سوگند نمي کنم, اين کار ابداً نميشود. سپس حضرت عليه السلام اين آيه را قرائت فرمودند: اگر برگردانده شود (به دنيا) دوباره به آنچه از آن نهي شده اند باز گردند و آنان دروغگويانند. (تاويل الايات 1/163)
30) در حديثي از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است که فرمودند: خدا پسر خطاب (عمر) را لعنت کند. اگر او نبود هيچ مرد و زني زنا نمي کرد مگر زن و مرد شقي. (بحارالانوارج53 ص31)
31) در دعاي عظيم الشان صنمي قريش که مولا اميرالمومنين عليه السلام روز و شب و وقت سحر بدان مواظبت مي فرمودند، و آن را در قنوت نماز مي خواندند, ميفرمايند: خداوندا لعـنت کن دو بـت قريش(ابوبکر و عمر) و دو مشرک آنرا، و دو سرکرده ضلالت را، و آن دو دروغ پرداز را، دختر آنان (عايشه و حفصه) را، آن دو نفري که فرمانت را زير پا نـهادند، و وحي تو را نپـذيـرفتند، و نعـمت رسولت را انکار کردند، و نافرماني پيامبرت را کردند و ... (بحارالانوار 85/240)
32) حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند: به خدا قسم در هر نمازم بر تو (ابوبکر) نفرين ميکنم. (الامامة و السياسة 1/20)
33) حنان بن سدير از پدرش از امام باقر عليه السلام نقل کردند که حضرت فرمودند: به خدا قسم هيچ از يک ما از دنيا نرود مگر غضبناک باشد از آن دو و هيچ روزي بر ما نمي گذرد مگر اين که نسبت به آن دو خشمگين هستيم. و بزرگانمان به کوچکترها به اين امر سفارش مي کنند...لعنت خدا و ملائکه و تمامي مردم بر آن دو نفر باد. (اصول کافي 8/245 ح340)
34) ورد بن زيد (برادر کميت بن زيد شاعر اهل بيت عليهم السلام) گويد: پرسيديم از امام محمد باقر عليه السلام درباره عمر و ابابکر ؟ حضرت فرمودند: هر کس بداند خداوند حکيم عادل است, از آن دو بيزاري مي جويد. و هيچ خوني نيست که ريخته شود مگر آنکه به گردن آن دو نفر باشد. (بحارالانوار 30/383)
35) زکريا بن آدم مي گويد: در خدمت امام رضا عليه السلام بودم که امام جواد عليه السلام را که در سن کمتر از چهار سال بودند آوردند. امام عليه السلام با دست خود به زمين زد و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و در فکر فرو رفت.
26) پس از ضربه به عمر که منجر به قتل وي شد, نقش زمين شد. همه او را دوره نموده و به خانه اش منتقل کردند. سپس طبيب حاضر کرده و طبيب از وي پرسيد که چه نوشيدني دوست داري؟ گفت: نبيذ (شراب!) نبيذ آوردند و چون نبيذ را خورد چون به رنگ خون بود ندانستند خون است يا نبيذ! طبيب گفت: شير بياوريد. و اين بار نيز چون خورد از روده هاي وي بيرون آمد. طبيب چون چنين ديد گفت: هر وصيتي داري بکن که گمان نمي برم امروز را غروب کني! و چون طبيب از نزد وي خارج شد, رنگ وي دگرگون شد و ابن عباس که حاضر بود به او گفت: آيا از مرگ ترساني ؟
وي پاسخ داد: اي ابن عباس! آيا نمي داني که نگراني من به خاطر دوست و همنشين تو (اميرالمومنين عليه السلام) است. بخدا قسم اگر به تمام طلاها و نقره هاي روي زمين دسترسي داشتم حاضر بودم تمام آنها را فديه و کفاره در برار عذاب الهي قرار دهم تا از عذاب الهي قبل از ملاقات خداوند نجات يابم. و دوست داشتم از دنيا بروم در حاليکه نه نفعي و نه ضرري کرده باشم.
27) شيخ القميين محمد بن صفار از محمد بن عبدالجبار از عبدالله حجال از ابي عبدالله مکي حذاء از سواده بن علي از بعضي رجالش نقل کرده است که گفته: اميرالمومنين عليه السلام به حادث اعور که نزد حضرت بود فرمودند: آيا ميي بيني آنچه را من مي بينم؟ عرض داشت: چطور ببينم آنچه را شما مي بينيد و حال آنکه خداي متعال براي شما نوري قرار داده و چيزي عطا فرموده که به هيچ احدي عطا نفرموده است؟
حضرت فرمودند: اين فلاني (ابوبکر) است بر دري از درهاي آتش قرار دارد و مي گويد: اي اباالحسن مرا ببخش. خداوند او را نيامرزد. گويد: حضرت کمي مکث کرده و سپس فرمودند: اي حارث آيا مي بيني آنچه را من مي بينم؟ عرضه داشتم: چطور ببينم آنچه را شما مي بينيد حال آنکه خدا متعال براي شما نوري قرار داده و چيزي عطا فرموده که به هيچ احدي عطا نفرموده است. حضرت فرمودند: اين فلاني (عمر) است بر دري از درهاي آتش و مي گويد: اي اباالحسن مرا ببخش. خدا او را نيامرزد. (بحارالانوار 40/285 به نقل از بصائرالدرجات)
28) حضرت سلمان رحمه الله گويد که اميرالمومنين عليه السلام به من فرمودند: اي سلمان! آيا دوست داري کسي را که (در دنيا) با تو معاشرت داشت نشانت دهم؟ عرض کردم: آري. حضرت لبهايش را تکان دادند. ديدم ملائکه غلاظ و شداد (ملائکه عذاب) شخصي را آوردند که بر گردن او زنجيرها آهنين بود. و آتش از بيني و دهان او تا آنجا که چشم من مي ديد به طرف به آسمان مي رفت. و دود آن خلق را فرا گرفته بود. و ملائکه اي که پشت سر او بودند و او را مي زدند تا راه رود و زبانش از شدت عطش از پشت بيرون آمده بود. تا نزديک به ما شد, حضرت به من فرمودند: آيا او را مي شناسي ؟ آنگاه من نظر کردم. ديدم او فلاني (عمر) است.
او گفت: اي اميرمومنان به دادم برس من تشنه ام و عذاب مي شوم. اميرالمومنين عليه السلام امر فرمودند: عذاب او را بيشتر کنيد, ديدم زنجيرها بيشتر شد و ملائکه و آتش هم بيشتر شدند و او را با ذلت و خواري گرفتند. آنگاه حضرت فرمودند: اي سلمان! اين فلاني است. اين احوال اوست و همانا از اول مرگش تا امروز روزي نيست مگر اينکه ملائکه او را نزد من مي آورند و من به آنها مي گويم: عذابش را بيشتر کنيد, پس عذاب بر او بيشتر ميشود تا روز قيامت. (لئالي الاخبار 5/49)
22) امام صادق عليه السلام از پدرش امام محمد باقر عليه السلام از اميرالمومنين عليه السلام روايت مي فرمايد: که فرمودند: روزي به صحرا رفتم, قنبر هم با من بود. به او گفتم: آن چه را من مي بينيم تو هم مي بيني؟ گفت: خداوند براي شما روشن گردانيد چيزي را که من از ديدن آن ناتوانم. سپس گفتم: اي ياران ما, آنچه را من مي بينم, شما هم مي بينيد؟ گفتند: نه, يا اميرالمونين ! خداوند براي شما روشن گردانيد چيزي را که ما از ديدن آن عاجز هستيم.
گفتم: قسم به کسي که دانه را شکافت و جانداران را آفريد. خواهيد ديد او را همچنان که من مي بينم و خواهيد شنيد کلام او را چنان که من مي شنوم. هنوز اندکي درنگ نکرده بوديم که پيري با جثه اي بزرگ با قامتي کشيده که چشمانش در جهت طول بود. ظاهر شد و گفت: سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد يا اميرالمومنين!. حضرت فرمودند: از کجا آمدي اي لعين؟ ......
گفت: از نزد مردم, گفتم: به کجا مي روي؟ گفت: نزد مردم (براي اغواء و وسوسه انسانها) گفتم: چه پير بدي هستي. گفت: يا اميرالمومنين چرا چنين مي گويي. به خدا قسم حديث (و ماجرايي) از خود را که از خداوند عزوجل پرسيدم براي شما بيان خواهم کرد که بين ما شخص سومي نبود.
گفتم: اي لعين حديث خود که از خداي عزوجل پرسيدي و بين شما شخص سومي نبود؟ گفت: آري, هنگامي که در اثر گناه خود به آسمان چهارم فرود آمدم ندا در دادم که اي خدا و سيد و اقاي من! گمان نمي کردم که خلقي از من شقي تر (بدبخت تر) آفريده باشي؟
خداوند وحي فرمود: آري از تو شقي تر هم آفريده ام. برو نزد مالک جهنم تا او را به تو نشان دهد. (شيطان مي گويد) آنگاه نزد مالک رفتم و گفتم: خداوند متعال به تو سلام رسانده مي فرمايد: شقي تر از من را به من نشان دهي. مالک همراه من به سوي آتش آمده و بالاترين طبقه آن را کنار زد. آتشي سياه رنگ از آن خارج شد. گمان کردم که قطعا مرا و نيز مالک را خواهد بلعيد.
مالک به آتش گفت: آرام بگير. آرام گرفت. سپس به طبقه ثاني (دوم) رفتيم. آتشي سياه تر و سوزان تر از آتش اولي خارج شد. به آن نيز گفت: خاموش باش. خاموش شد تا اين به طبقه هفتم رفتيم. آتش از هر طبقه که خارج شد. شديدتر از طبقه بالايي و قبلي بود. به طوري که مي پنداشتم قطعا من و مالک جهنم و همه مخلوقات خدا را خواهد بلعيد. دست خود را روي چشمم گذاشتم. و گفتم: اي مالک آتش را خاموش کن و الا من خاموش خواهم شد. مالک در جواب گفت: تو تا وقت معلوم خاموش نخواهي شد و سپس بر حسب دستور او آتش خاموش شد.
دو نفر را ديدم که در گردنشان زنجيرهايي از آتش بود که از بالا بدان آويزان بودند. بر بالاي سر آن دو گروهي با گرزهاي آتش بر سرشان مي زدند. گفتم: اي مالک اين دو کيستند؟ گفت: مگر بر ساق عرش نخوانده اي! در حالي که دو هزار سال قبل از خلقت دنيا آن را خوانده اي که بر آن نوشته است: خدايي جز خداي يگانه نيست. حضرت محمد ص فرستاده او است که به وجود علي عليه السلام او را ياري و مدد مي دهم. سپس مالک گفت: اين دو از دشمنان اين دو بزرگوار (حضرت محمد ص و اميرالمومنين ع) و خاندان گرامي ايشان هستند. (اختصاص ص108 - بحارالانوار ج9ص388)
21) سلمان فارسي رحمه الله به فلاني (عمر) گفت: از رسول خدا صلي الله عليه واله در مورد آيه: در آن روز (قيامت) کسي مانند او عذاب نمي شود و کسي مانند او به بند کشيده نمي شود. (فجر 25-26) سوال کردم. حضرت فرمودند: به درستي که آن شخص تو هستي اي فلاني (عمر). او به سلمان گفت ساکت شو! (تفسير نور الثقلين ج5ص576ح25)
20) ابن بکير مي گويد: با امام صادق عليه السلام از مدينه به سوي مکه عازم بوديم در منزلي به نام عسفان پياده شديم و از کنار کوه سياه ترسناکي که درسمت چپ جاده واقع شده بود مي گذشتيم. به امام صادق عليه السلام عرض کردم: اي پسر رسول خدا ص ! چقدر اين کوه ترسناک است من در ميان راه مانند اين نديدم. حضرت فرمودند: اي پسر بکير. آيا ميداني اين کوه چه کوهي است ؟ گفتم: نه. فرمود: کوهي است که به آن کَمَد گويند و بر کنار دره اي از دره هاي جهنم قرار دارد و در آن قاتلين پدرم امام حسين عليه السلام هستند.
خداوند آنها را به وديعت در اين کوه قرار داده در حالي که از زير آنها آبهاي جهنم (که عبارت باشد از) غسلين (چرک و پليدي دوزخيان) و صديد (خون چرکين) و حميم (آب سوزان) جاري است (و نيز) آن چه که از چاه متعفن و بدبوي "جوي" از گناهکاران بيرون مي آيد و آنچه از خبال و جهنم و لظي و حطمه و سقر و حميم و هاويه و سعير که در قران با اسامي مختلف نام برده شده. بيرون مي آيد (از زير آنها جاري است) هيچگاه در سفرهايم از کنار اين کوه نگذشته ام و توقف نکرده ام. مگر اين که آن دو (عمر و ابابکر) را ديده ام که به من استغاثه مي کنند. من به قاتلين پدرم نگاه مي کنم و به آن دو مي گويم: اينها آن چه شما (دو نفر) بنا نهاديد انجام دادند. شما وقتي که به حکومت رسيديد به ما رحم نکرديد. ما را به قتل رسانديد و محروم ساختيد و براي کشتن ما شتاب کرديد و امر حکومت را به غير ما اختصاص داديد. خدا رحم نکند به کسي که به شما رحمن کند. جزاي عاقبت کارتان را که از پيش فرستاديد بچشيد و خداوند ستمکار به بندگان نيست. دومي تضرع و کوچکي اش (براي رهايي از عذاب) بيشتر است. چه بسا بر سر آنها مي ايستم (و عذاب آنها را نظاره مي کنم) تا مقداري از حزن و اندوهي که در قلبم هست تسلي يابد و گاهي از کوهي که آنها در آن قرار دارند که همان کوه کمد است مي گذرم......
راوي مي گوي به حضرت عرض کردم: فدايت شوم! چه کساني با آنها هستند؟ فرمودند: هر فرعوني که از خداوند سرکشي نموده و خداوند اعمال او را حکايت کرده و هر کسي که به بندگان خدا کفر را تعليم نموده. عرضه داشتم: آنها چه کساني هستند؟ فرمودند: مانند "بولس" که به يهود تعليم داد که دست خدا بسته است و مانند "نسطور" که به نصارا آموخت که حضرت عيسي عليه السلام پسر خداست و به آنها گفت: خدايان سه تا هستند. و مانند فرعون (زمان) حضرت موسي عليه السلام که گفت: من خداي برتر شما هستم و مانند نمرود که گفت: اهل زمين را مقهور ساختم و هر که در آسمان بود را به قتل رسانيدم. و مانند قاتل اميرالمومنين عليه السلام و قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها و محسن بن علي عليه السلام و کشنده حسنين عليهما السلام. اما معاويه و عمروعاص طمعي به خلاصي ندارند و همراه آنها تمام کساني هستند که با ما دشمني نمودند و دشمنان ما را بر عليه ما با زبان و دست و مال ياري دادند... راوي مي گويد به حضرت عرض کردم: فدايت شوم ! نهايت اين کوه کجاست؟
فرمودند: زمين هفتم و در آن جهنم بر روي دره اي از دره هاي آن است. بر آن نگهباناني است که تعدادشان از ستارگان آسمان و قطرات باران و هر آنچه که در درياها و زمين است بيشتر است هر يک از ملائکه به چيزي گمارده شده که بر آن (کار) پايدار است و از آن مفارقت نمي کند. (بحارالانوار ج25 ص372)
19) عياشي در تفسير خود به اسناد ابي بصير از امام صادق عليه السلام روايت کرده است:هنگامي که قيامت بر پا ميشود. ابليس را در هفتاد قيد و هفتاد زنجير مي آورند(قيد را در پا و زنجير را به دست و گردن مي زنند.) و زفر (عمر) با صد و بيست قيد و صد و بيست زنجير است.
ابليس به زفر (عمر) مي نگرد و مي گويد: اين کيست که خدا عذابش را چندين برابر کرده در حالي که من همه خلق را گمراه کرده بودم؟ گفته مي شود: اين فرد زفر (عمر) است. مي پرسد: چرا سزاوار چنين عذابي شده است؟ در جواب او مي گويند: به خاطر سرکشي و طغيان بر اميرالمومنين عليه السلام.
ابليس به زفر (عمر) مي گويد: واي بر تو. آيا ندانستي خدا مرا به سجده آدم امر کرد, من عصيان نمودم و سجده نکردم و از خدا خواستم مرا بر محمد و اهل بيتش عليهم السلام و شيعيان تسلط دهد. خداي مرا اجابت نکرده و گفت: قطعاً تو را بر بندگانم تسلّطى نيست، مگر بر گمراهانى كه از تو پيروى مىكنند. (اعراف/42)